دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ
گفت با او،بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟
من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر
من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار
دحتری چون من که خیلی خانمه
بیست و شش ساله ،مجرد،دیپلمه
دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم،نبش کوچه،نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
سالن آرایش
وپیرایش بهار
(زنانه)
و آدرس
s.a.bahar.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.